لعنت به تو مديار، لعنت به تو كه به كثيف ترين واژه ي عالم دلبسته گي مدام داري، لعنت به تو كه استفراغ يك دروغ از دهان يك تمنا، تو را بر خرزهره ي دروازه هاي بهشت مي نشاند.لعنت دمادم بر تو كه ديريافته ترين موجود هستي ، چرا كه حضور تكراري جمله ها را در شب هاي شمع آجين به تحملي رويا گونه به سفاهت مي نشيني و نمي فهمي كه اين در تو مي رسد، از تو بر مي گذرد، بي آن كه واپس نگرد
***
سلاخ نمي گريد استاد. سلاخ قطعه قطعه مي كند همه ي بودن را. همان به كه به پرواز شك كرده باشي.چه شب هاي ظلمت نوش بي باده و بي خاطره اي آمد و رفت و لياقت شك كردن در قاموس بي ناموس چند خاطره و چند ديوان شعر به تماشا نشستن شد دروغ را.
***اي دير يافته با تو سخن مي گويم
بسان ابر كه با طوفان