دوستات دارم
به همين سادهگي
دل شوره دارم
پنجره باز است و هوا گرم
با خودم مي گويم؛ دوستاش دارم
با خودم مي گويم؛
ميشود
يك روز آخر ميشود
ماهي ليز كوچك
مدام از دستهايام سر ميخورد
دريا كه حوض نيست
ولي من شنا ميكنم
تابلوهاي اتاقام را برداشتهام
همهي اتاق تنها شده است
اين آسمان لعنتي هواي دلتنگي در سينه دارد
در ادارهي هواشناسي جواب آدم را سر بالا ميدهند
راه ميافتم در خيابان
ميروم موزه
شايد از شاديهاي كودكيام چيزي در آن جا باشد
يك نفر سر راهام ميايستد
ميگويد:
_"كدام كودكي؟
راه گم كردهايد آقا؟"
سرطان ميگيرم انگار
تو طعم شكلات ميدهي
من طعم شكلاتها را دوست دارم
اما سهمي از شكلاتهاي تو ندارم
آسمان هنوز حالاش خوب نيس
هواپيماها و پرندهها
سردشان شده است
من دلام گردو ميخواهد
سنگ براي شكستن دارم
اما خودش را نه
اما من تو را دوست دارم
به همين سادهگي
وقتي ميگويم حالام خوب نيست
ماهيها همه عاشق ميوند
ولي هيچ ستارهاي مرض بينوري نميگيرد
و اين شكلي تنهايي روي كتابخانهام مي نشيند
ميخواهم بنويسم آزادي
مداد مشكيام اسير چشمهايات ميشود
كاغذم سبز ميشود