نمیدانم چه شد که پس از مدتها اینجا سری زدم. جایی که شاید روزگاری قرار بود محل فریادهایام باشد، تبدیل به خلوتگاهی شده...
شاید برای این آمدم اینجا که چیزی بنویسم و کسی نبیند. همیشه دوست داشتم چیزهایی بنویسم که کسی آن را نخواند یا هول آن را داشته باشم که کسی آن را نخواند...
دفتر خاطرات و دفتر عاشقانههای کودکی و نجوانی همیشه اینگونه بودند...
این روزهای سال، پر خاطرهترین روزهای عمرم است...
همیشه این روزها چیزی در دلام سنگینی میکند...
همیشه حسی گنگ و خوشآیند و آشنا و دلآشوب مرا احاطه میکند...
دیشب جایام خالی بود، این روزها جایام خالی است، جایام بیشتر از همه جا پیش خودم خالی است...
برچسبها: بازگشت