من نه منم

about me

contacte me






آرشیو

03 فوریهٔ 2005
05 فوریهٔ 2005
09 فوریهٔ 2005
19 اکتبر 2006
02 نوامبر 2006
06 نوامبر 2006
13 دسامبر 2006
22 مارس 2007
28 مارس 2007
20 آوریل 2007
26 آوریل 2007
30 آوریل 2007
20 مهٔ 2007
22 مهٔ 2007
07 ژوئن 2007
10 ژوئن 2007
11 ژوئن 2007
12 ژوئن 2007
15 ژوئن 2007
18 ژوئن 2007
20 ژوئن 2007
02 ژوئیهٔ 2007
18 ژوئیهٔ 2007
13 اوت 2007
17 اوت 2007
28 نوامبر 2007
06 ژانویهٔ 2009
17 آوریل 2009





دوشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۶

در شروع بغضي
كه اعدام مي كند
همه ي گمان زيستن را در گلو
سلاخ و قناري
بهانه هاي جنايت را
با مضراب هاي خون
سرودي مي كنند

سلاخ مي نوازد
[صداي ساتور]
قناري مي خواند
[هواي اعدام]

جان ركاب مي زند شوق هميشه را
نافرجامي تكرار مي شود
در انبوهي غم گونه اي كه تماشا دارد
فعل حرام را


اصالت آينه از نگاه تاريك مي شود
كمر زيستن در حلقوم شكست مي شكند
و هزار سال ادبيات
به روايت هزران شاعر
خورشيد بي فروغي مي شود
كه براي بيان كلمه ي تابش
در به در واژه مي شود

و حرام واژه اي كه كاش
لغت انسان را
به زخم چركين گناه نمي نشاند
بر پيشاني انسان نمي نشست
حرام واژه اي كه از فرط تكرار
به تازه گي در صورت آينه تاول مي زند


خورشيد
هر آنچه را كه دارد مي دهد
آينه هر آنچه را كه هست مي دهد
و انسان
از آينه و خورشيد
هر آنچه را كه هست مي گيرد
تا آن جا كه
حسرت زيستن در نگاه تو
در چشم رودخانه اي مي شود
نوشته مديار @    ۱۲:۰۴ بعدازظهر |

ارسال به بالاترین



Free counter and web stats