شعر لطيف چشمهاي تو
طنز تلخ دستنوشتههاي من
حجم عظيم دوري از تو
روان جاري احساس من
و فردا
زمان پيوسته ميشود
شبانه مينويسم
شبانه پرسه مي زنم
به جانم رخنه دارد
كه
كفايتم نيست
شبانه گناه ميكنم
شبانه پرسه ميزنم
شبانه مينويسم
شعرها مظلوم ميشوند
واژهها نمكسود خواب ميشوند و
طعم درياچه ميگيرند
ميخواهم شبيه سيب ها شود
زبان زنجرهاي نوشتههايام
پس
شبانه مينويسم
تو هم
شبانه بخوان